حکایت وسخن آموزنده
 
bahar net
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
شنبه 1 فروردين 1386برچسب:, :: 5:32 ::  نويسنده : خادم امام زمان

 

ناگهان كيسه اي ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود. كيسه را باز كرد و داخل ان سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. در يادداشت نوشته بود::: « هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد

 

چهره نيکي و بدي

لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگي شد: مي بايست "نيكي" را به شكل عيسي" و "بدي" را به شكل "يهودا" يكي از ياران عيسي كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير مي كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل‌هاي آرماني‌اش را پيدا كند.

روزي در يك مراسم همسرايي, تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح‌هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود.

كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار مي آورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شكسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمي فهميد چه خبر است به كليسا آوردند، دستياران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد.

وقتي كارش تمام شد گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: كي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پر از رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي بشوم!

"مي توان گفت: نيكي و بدي يك چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است كه هر كدام كي سر راه انسان قرار بگيرند."
-پائولو كوئيلو 

پنجره و آينه
جوان ثروتمندي نزد يک روحاني رفت و از او اندرزي براي زندگي نيک خواست.روحاني او را به کنار پنجره برد و پرسيد:
((پشت پنجره چه مي بيني؟))
-آدمهايي که مي ايند و مي روند و گداي کوري که در خيا بان صدقه مي گيرد.
بعد آينه بزرگي به او نشان داد بعد پرسيد:
در اينه نگاه کن و بعد بگو چه مي بيني؟
-خودم را مي بينم.
-((ديگر ديگران را نمي بيني ! آينه و پنجره هر دو از يک ماده اوليه ساخته شده اند.اما در آينه لايه بزرگي از نقره در پشت شيشه قرار گرفته و در آن چيزي جز شخص خودت را نمي بيني. اين دو شيشه را با هم مقايسه کن.وقتي شيشه فقير باشد ديگران را ميبيند و به آنها احساس محبت مي کند.اما وقتي از نقره (يعني ثروت) پوشيده مي شود تنها خودش را مي بيند.تنها وقتي ارزش داري که شجاع باشي و آن پوشش نقره اي را از جلوي چشمانت برداري تا بار دگر بتواني ديگران را ببيني و دوستشان بداري.))



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان bahar net و آدرس bahar64.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان